-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 17:58
این هم از وضع اداره ها!!! فکر می کنم اینجا را با سالن کاراته اشتباه گرفتند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 15:14
مطمئنم که با دیدن این عکس ها هوس میوه می کنید. ادامه عکس ها را اینجا ببینید.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 14:47
پلیس ماشین مسافر کشی را که با سرعت در خیابان میراند ، متوقف کرد و گفت : هشت تا مسافر داری و با این سرعت هم میرانی راننده با عجله گفت : آخه اگه تندتر نرم ، اون سه نفری که توی صندوق عقبند خفه میشند . میگن: با «هندونه» جمله بساز. میگه: هند اونه که بغل پاکستانه! بامشاد زنگ میزنه 118 میگه یه 110 بفرستین بقیه اش رو هم آدامس...
-
حکایت
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 22:04
یک روز ملانصرالدین می خندید و از خنده ریسه می رفت. مردم تعجب کردند و دورش را گرفتند. هرچه کردند خنده اش بند نیامد. عاقبت سطلی آب ریختند و از او پرسیدند به چه می خندیدی؟ ملا خنده اش بند آمد گفت : راستی داشتم به چه می خندیدم؟!!!!! الاغ ملانصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد. قاضی ملا را...
-
حکایت
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 21:07
یک بار وزیر با طعنه و مسخره به بهلول گفت : تو را حاکمیت بر الاغ و سگ و گربه و گاو است ، بهلول در جواب گفت : پس در طاعت من بکوش که رعیت من هستی! شخصی که خیلی زشت و بداخلاق و بدسرشت بود به بهلول گفت : چکار کنم تا شیطان را ببینم. بهلول گفت : به آینه ی خانه تان نگاه کن شیطان را می بینی! ملانصرالدین از مردی تعریف می کرد که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 08:31
خوشحال می شوم اگر عکس لطیفه ویا هر چیز جالبی را برای من ارسال کنید تا در این وبلاگ که متعلق به همه شماست درج کنم.با تشکر بیمار : دکتر من همه چیزو دوتا می بینم. دکتر : هرچهارتون این مشکلو دارید. به یکی می گن جمله ای بساز که توش "مرده" باشه. می گه : آمبولانس. اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 08:11
پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !" پیرزنی در اتوبوس گفت : نی نای نای نی نی نای نای . همه شروع کردند به دست زدن و همخوانی باهاش. یه دفعه پیرزن دندانشو از تو کیفش درآورد و گذاشت دندان و گفت : نیاوران نیگه دار! کبریت سر خود را می خارونه آتش می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مردادماه سال 1385 15:57
بامشاد همراه عده ای برای دفن کردن یک جنازه رفته بودند که وسط راه مرده زنده می شه و همه پا به فرار می گذارند. بامشاد فوراً با یک بیل می کوبه تو سر جنازه و اونو می کشه. بعد به جمعیت می گه : فرار نکنید کشتمش! پیرزن : آقای دکتر مشکل من اینه که بچه ام خاک بازی می کنه. دکتر : خب این که مشکلی نیست همه ی بچه ها خاک بازی می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مردادماه سال 1385 15:53
با نام خدا آغاز میکنیم با سلام خدمت همه شما ایرانیان با صفا سعی می کنم لطیفه و حکایت های شیرینی را برای شما در نظر بگیرم خوشحال میشوم اگر نظر, عکس, و یا لطیفه ای را به من پیشنهاد بدهید.