عکس و خنده

حکایت لطیفه و عکس بامزه

عکس و خنده

حکایت لطیفه و عکس بامزه

حکایت

یک روز ملانصرالدین می خندید و از خنده ریسه می رفت. مردم تعجب کردند و دورش را گرفتند. هرچه کردند خنده اش بند نیامد. عاقبت سطلی آب ریختند و از او پرسیدند به چه می خندیدی؟ ملا خنده اش بند آمد گفت : راستی داشتم به چه می خندیدم؟!!!!!

  

  الاغ ملانصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد. قاضی ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضیح بده. ملا هم گفت : جناب قاضی. فرض کنید شما خر من هستید. من شما را زین می کنم و افسار به شما می بندم و شما حرکت می کنید. بین راه سگها به طرفتان پارس می کنند و شما رَم می کنید و به طرف چراگاه حاکم میروید.  حالا انصاف بدید من مقصرم یا شما؟

 

روزی حاکم ملا نصرالدین را احضار کرد . چون از دور پیدا شد حاکم به نوعی وانمود کرد که انگار او را نمی شناسد و چون به نزدیک او رسید حاکم گفت : ملانصرالدین تو بودی که می آمدی ؟ من فکر کردم که خری دارد می آید! ملانصرالدین گفت : جناب حاکم پیری است ، من هم از دور شما را می دیدم فکر کردم که آدمی آنجا نشسته.

حکایت

یک بار وزیر با طعنه و مسخره به بهلول گفت : تو را حاکمیت بر الاغ و سگ و گربه و گاو است ، بهلول در جواب گفت : پس در طاعت من بکوش که رعیت من هستی!

شخصی که خیلی زشت و بداخلاق و بدسرشت بود به بهلول گفت : چکار کنم تا شیطان را ببینم. بهلول گفت : به آینه ی خانه تان نگاه کن شیطان را می بینی!

ملانصرالدین از مردی تعریف می کرد که فلانی مرد بسیار شریف و جوانمرد و پاکی هست فقط حیف که زود عصبانی می شود. آن مرد برآشفت و با داد و فریاد گفت : که تو کی از من عصبانیت دیده ای که این گونه می گویی؟ حاضران گفتند : اگر اون ندیده ما همین الآن دیدم!

چند نفر از اراذل و اوباش روزی بر سر کشت و زرع ملانصرالدین ریختند و آن را خراب و پایمال کردند. ملا از آنها علت کار را پرسید. آنها یا تمسخر گفتند از کدخدای ده نامه داریم که کشت تو را خراب کنیم. ملا هم سگش را ول کرد تا آنها را بدرد. آنها با التماس از ملا خواستند که سگش را مهار کند. ملا گفت : نامه ی کدخدا را نشانش دهید تا شما را راها کند!

خوشحال می شوم اگر عکس لطیفه ویا هر چیز جالبی را برای من ارسال کنید تا در این وبلاگ که متعلق به همه شماست درج کنم.با تشکر

بیمار : دکتر من همه چیزو دوتا می بینم.  دکتر : هرچهارتون این مشکلو دارید.

به یکی می گن جمله ای بساز که توش "مرده" باشه. می گه : آمبولانس.

 اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم.
دومی: لابد با مشورت دکتر تصمیم گرفته ای؟
اولی: نه، با مشورت قصاب محل، چون او دیگر حاضر نیست به من نسیه بفروشد.

مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!!

یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم!

داوود خطر برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!

پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"

پیرزنی در اتوبوس گفت : نی نای نای نی نی نای نای . همه شروع کردند به دست زدن و همخوانی باهاش. یه دفعه پیرزن دندانشو از تو کیفش درآورد و گذاشت دندان و گفت : نیاوران نیگه دار!

کبریت سر خود را می خارونه آتش می گیره

یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!

   یه بار پلیس راهنمایی رانندگی به یه راننده می گه : تبریک می گم شما از طرف انجمن ایمنی راهنمایی و رانندگی مبلغ بیست هزار تومان جایزه می گیرید حالا می خواید با این جایزه چی کار کنید؟ راننده می گه : می خوام باهاش گواهینامه بگیرم. یه دفعه زنی که بغل دست مرد نشسته بود گفت نه آقا حرفهای شوهرم رو باور نکنید هروقت مست می کنه یه بند چرت و پرت می گه. در همین حین یکی که تو صندلی پشت خوابیده بود بیدار شد و گفت : چه خبره ؟ من که گفتم با ماشین دزدی فرار کنیم گیر می افتیم . نگفتم. یه دفعه صدای یکی از تو صندوق عقب اومد و گفت : از مرز رد شدیم یا نه؟

بامشادهمراه عده ای برای دفن کردن یک جنازه رفته بودند که وسط راه مرده زنده می شه و همه پا به فرار می گذارند. بامشاد فوراً با یک بیل می کوبه تو سر جنازه و اونو می کشه. بعد به جمعیت می گه : فرار نکنید کشتمش!

پیرزن : آقای دکتر مشکل من اینه که بچه ام خاک بازی می کنه.

دکتر : خب این که مشکلی نیست همه ی بچه ها خاک بازی می کنند.

پیرزن : آخه من که ناراحت نمی شم ، زنش ناراحت می شه!

بامشادرو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن (پره های هلی کوپتر!)

اولی : راستی نتیجه ی امتحان رانندگی ات چی شد؟ دومی : هنوز معلوم نیست! اولی : چرا؟ دومی : چون افسری که از من امتحان گرفته هنوز به هوش نیامده!

  بیماری را برای عمل جراحی می خواستند ببرند اما بیمار می لرزید. پرستار گفت : از چه می ترسی؟ بیمار گفت :  دکتر جراح پیر هست و دستهایش می لرزد. پرستار گفت : نگران نباش ما هم موقع عمل تخت عمل را می لرزانیم!!!

یاروخودشو تو آینه می بینه بعد می گه این قیافه چقدر آشناست!!!بعد از یک ساعت فکر کردن می گه : آها فهمیدم این همون پدرسگیه که توی آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من!!!

با نام خدا آغاز میکنیم

با سلام خدمت همه شما ایرانیان با صفا

سعی می کنم لطیفه و حکایت های شیرینی را برای شما در نظر بگیرم

خوشحال میشوم اگر نظر, عکس, و یا لطیفه ای را به من پیشنهاد بدهید.