پلیس ماشین مسافر کشی را که با سرعت در خیابان میراند ، متوقف کرد و گفت : هشت تا مسافر داری و با این سرعت هم میرانی راننده با عجله گفت : آخه اگه تندتر نرم ، اون سه نفری که توی صندوق عقبند خفه میشند .
میگن: با «هندونه» جمله بساز. میگه: هند اونه که بغل پاکستانه!
بامشاد زنگ میزنه 118 میگه یه 110 بفرستین بقیه اش رو هم آدامس بدین .
یکی یه بسته هزار تومنی میشمره، 250 تومن کم میاره
سه نفر رفته بودن ایستگاه راهآهن، تا میرسن تو یهو قطار حرکت میکنه، اینها هم میگذارن دنبال قطار حالا ندو کی بدو! خلاصه بعد از هزار بدبختی، یکیشون میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه دومی رو هم سوار میکنه، ولی سومی بندة خدا هرچی میدوه نمیرسه. خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو ایستگاه، یک بابایی بهش میگه: آقاجان چرا اینقدر خودتونو خسته کردید؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه حرکت میکنه، وامیستادید با اون میرفتید. یارو نفس زنان میگه: آقا منم نمیدونم! والله من فقط قرار بود برم، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم
بامشاد از برج میلاد بالا میرفتهمیگن کجا میری؟میگه : سر برج قراره وام بدن
از یک آقایی میپرسن حالت چطوره میگه تازه موکتش کردم
یه روز بامشاد عصبانی میشه به شکمش می گه :چقدر من کار کنم تو بخوری .شکمش جواب میده می خوای من کار کنم تو بخوری .
به یه نفر می گن چرا سی دیت اینقدر خش داره می گه:آخه زیر قسمتهای مهمش خط کشیدم.