عکس و خنده

حکایت لطیفه و عکس بامزه

عکس و خنده

حکایت لطیفه و عکس بامزه

بامشادهمراه عده ای برای دفن کردن یک جنازه رفته بودند که وسط راه مرده زنده می شه و همه پا به فرار می گذارند. بامشاد فوراً با یک بیل می کوبه تو سر جنازه و اونو می کشه. بعد به جمعیت می گه : فرار نکنید کشتمش!

پیرزن : آقای دکتر مشکل من اینه که بچه ام خاک بازی می کنه.

دکتر : خب این که مشکلی نیست همه ی بچه ها خاک بازی می کنند.

پیرزن : آخه من که ناراحت نمی شم ، زنش ناراحت می شه!

بامشادرو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن (پره های هلی کوپتر!)

اولی : راستی نتیجه ی امتحان رانندگی ات چی شد؟ دومی : هنوز معلوم نیست! اولی : چرا؟ دومی : چون افسری که از من امتحان گرفته هنوز به هوش نیامده!

  بیماری را برای عمل جراحی می خواستند ببرند اما بیمار می لرزید. پرستار گفت : از چه می ترسی؟ بیمار گفت :  دکتر جراح پیر هست و دستهایش می لرزد. پرستار گفت : نگران نباش ما هم موقع عمل تخت عمل را می لرزانیم!!!

یاروخودشو تو آینه می بینه بعد می گه این قیافه چقدر آشناست!!!بعد از یک ساعت فکر کردن می گه : آها فهمیدم این همون پدرسگیه که توی آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد